کد مطلب:152341 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:181

خانمی که می خواست از راه حرام کسب معاش نکند
حجة الاسلام والمسلمین آقای حاج شیخ علی اسلامی، فرزند مرحوم آیت الله آقای حاج شیخ عباس علی اسلامی - بنیانگذار جامعه ی تعلیمات اسلامی در تهران - اظهار داشتند:

داستانی را بعضی از دوستان، از جناب آیة الله سید عبدالكریم كشمیری نقل نمودند كه مشتاق شدم آن را بدون واسطه از خود ایشان بشنوم. بدین منظور به محضرشان مشرف شدم.

آقای كشمیری، كه در نجف می زیستند، مورد مراجعه ی اقشار مختلف مردم بودند و اكثرا از ایشان طلب استخاره می شد. ضمنا استخاره ی ایشان با تسبیح صورت می گرفت


و مكنونات قلبی افرادی را كه مراجعه می كردند و استخاره می خواستند، بیان می كردند!

ایشان صبحها قریب دو ساعت به ظهر مانده، در یكی از ایوانهای صحن مطهر حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام می نشستند و افراد مختلف در این موقع برای گرفتن استخاره به ایشان مراجعه می كردند.

آقای كشمیری نقل كردند كه: مدتی بود می دیدم زنی با عبای سیاه و حالت زنان معیدی (به زنانی كه در چادرها و یا در روستاها زندگی می كنند، معیدی می گویند) زیر ناودان طلا می نشیند و زنها به او مراجعه می كنند و او نیز با تسبیحی كه به دست دارد، بر ایشان استخاره می گیرد! این حالت نظرم را جلب كرد. روزی به یكی از خدام صحن مطهر گفتم: هنگام ظهر كه كار این زن تمام می شود، او را نزد من بیاور، من از او سؤالاتی دارم.

خادم مزبور، یك روز پس از اینكه كار استخاره ی آن زن تمام شد، او را نزد من آورد. از او سؤال كردم: تو چه می كنی؟ گفت: برای زنها استخاره می گیرم! گفتم:استخاره را از چه كسی آموختی؟ چه ذكری می خوانی؟ و چگونه مسائل را به مردم می گویی؟ گفت: من داستانی دارم، و شروع به تعریف آن داستان كرد و گفت:

من زنی بودم كه با شوهر و فرزندانم زندگی عادی را می گذراندم. شوهرم در اثر حادثه ای از دنیا رفت و من با چهار فرزند یتیم، ماندم. خانواده ی شوهرم، به این عنوان كه من بدشگون هستم و قدم من باعث مرگ پسرشان شده است، مرا از خود طرد كردند! خانواده ی خودم هم اعتنایی به مشكلات مادی من نداشتند، لذا زندگی را با زحمات زیاد و رنج فراوان می گذراندم.

ضمنا از آنجا كه زنی جوان بودم، طبعا دامهایی نیز برای انحرافم گسترده می شد، و


چندین مرتبه بر اثر تنگناهای اقتصادی و احتیاجات مادی نزدیك بود كه به دام بیفتم و به فساد كشیده شوم و تن به فحشا بدهم. ولی خداوند كمك نمود و از گناه خودداری كردم، تا اینكه روزی بر اثر شدت احتیاج و گرفتاری، تصمیم گرفتم كه چون زندگی برایم طاقت فرسا شده بود و دیگر چاره ای نداشتم، تن به فحشا بدهم!

من تصمیم خود را گرفته بودم! اما این بار نیز خدا به فریادم رسید و مرا نجات داد. در بین ما رسم است كه اگر حاجتی داریم، به حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام می آییم و سه روز اعتصاب غذا می كنیم تا حاجتمان را بگیریم! و اكثرا هم حاجت خود را می گیرند. من نیز تصمیم گرفتم، به ساحت مقدس حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام متوسل شوم و اعتصاب غذا كنم!

به حرم حضرت عباس علیه السلام رفتم و دست توسل به دامنش زدم و كنار ضریح آن حضرت اعتصاب غذا را شروع كردم. بالاخره روز سوم، در كنار ضریح خوابم برد و حضرت ابوالفضل علیه السلام به خوابم آمدند و حاجتم را برآوردند و فرمودند: «تو برای مردم استخاره بگیر!» عرض كردم: من كه استخاره بلد نیستم. فرمودند: «تو تسبیح را به دست بگیر! ما حاضر هستیم و به تو می گوییم كه چه بگویی!» از خواب بیدار شدم و با خود گفتم: این چه خوابی است كه دیده ام؟! آیا به راستی حاجت من روا شده است دیگر مشكلی نخواهم داشت؟!

مردد بودم كه چه كنم؟ بالأخره تصمیم گرفتم كه اعتصابم را بشكنم و از حرم خارج شوم و ببینم چه می شود؟ از حرم خارج شدم و داخل صحن گردیدم. از یكی از راهروهای خروجی كه می گذشتم، زنی به من برخورد كرد و گفت: خانم، استخاره می گیری؟! تعجب كردم، كه این زن چه می گوید؟! معمول نیست كه زن برای كسی استخاره بگیرد، آن هم زنی معیدی و چادرنشین و بیابانی! ارتباط این خانم با خوابی


كه دیدم و دستوری كه حضرت به من دادند، چیست؟! آیا این خانم از خواب من مطلع است؟! آیا از طرف آن حضرت مأمور شده است؟! بالأخره، به او گفتم: من كه تسبیح برای استخاره ندارم. فورا تسبیحی به من داد و گفت: این تسبیح را بگیر و استخاره كن! دست بردم و با توجهی كه به حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام داشتم، مشتی از دانه های تسبیح را گرفتم! دیدم كه آن حضرت علیه السلام در مقابلم ظاهر شدند و فرمودند كه به این زن چه بگویم؟! مطالب را گفتم و او رفت.

از آن تاریخ، من هفته ای یك روز به این محل زیر ناودان طلا می آیم و زنانی كه وضع استخاره ی مرا می دانند، نزد من می آیند و من برایشان استخاره می گیرم و بابت هر استخاره پولی به من می دهند. ظهر كه می شود، با پول حاصله، وسایل معیشت خود و فرزندانم را تهیه می كنم و به منزل برمی گردم.

داستان عجیب و كرامت بالایی بود. توجه حضرت ابوالفضل علیه السلام به یك زن بی سواد، بر اثر تقوا، آیا ترس از خدا و پرهیز از گناه، می تواند این همه اثر داشته باشد؟ اولیای ما این همه به تقوای انسانها توجه دارند و در پاداش آن، چه الطافی كه نمی كنند! باری، داستان را كه گفت، بلند شد و رفت.

بعدا، به این فكر افتادم كه باز از این زن سؤال كنم و ببینم چه عنایت دیگری به او شده و چه چیزهای دیگری را دیده یا درك كرده است؟ با یكی از رفقا، در صدد برآمدیم كه هفته ی دیگر كه او كارش تمام می شود، به دنبالش برویم و محل سكنایش را یاد بگیریم!

هفته ی بعد، به دنبال او روان شدیم. او می رفت و ما هم به دنبال او حركت می كردیم و مواظب بودیم كه او را گم نكنیم. داخل بازاری شد كه اكثرا زنان، فروشنده و خریدار بودند. همگی، عباهای سیاه یك شكل و یك قواره بر تن داشتند، به نحوی كه تشخیص او بر ما مشكل شد و ناچار شدیم كه سعی كنیم از روبرو او را شناسایی


نماییم و مواظبش باشیم!

او نشست تا قدری بامیه سوا كند و بخرد. قدری از عبایش هم از پایش كنار رفته بود. یكباره متوجه شد كه ما او را نگاه می كنیم و مواظب او هستیم. عصبانی شد و با ناراحتی برخاست و بدون اینكه چیزی بخرد از آن محل خارج شد! ما تصمیم گرفتیم باز هم تعقیبش كنیم، ولی با كمال تعجب دیدیم كه بر جا خشكیده ایم و اصلا توان حركت نداریم! بالاخره سعیمان بی حاصل بود. متوقف ماندیم ولی چشمانمان آن زن را تعقیب می كرد. او می رفت تا اینكه به پیچی رسید و از نظرمان غایب شد. آنگاه پاهای ما آزاد شد و توانستیم راه برویم، ولی دیگر او از تیررس نگاه ما دور شده بود و دسترسی به او نداشتیم!

این ها، آثار معنوی دوری از گناه است كه اگر انسان سعی كند در مقابل شداید، صبورانه مقاومت ورزد و گرد گناه نگردد، این چنین مورد توجه اولیائش قرار می گیرد كه قدرت پیدا می كند با یك توجه، دو عالم جلیل القدر را این چنین بر زمین میخكوب كند! [1] .


[1] چهره ي درخشان ج 1، ص 451، كرامات العباسيه ص 171.